تولدی دیگر گونه

سلامی دیگر

شبی دیگر گونه از دیگر شبها و تولدی دیگر با حالی دیگر گونه، و شاید بهتر باشد گویم یادواره ای از تولدی. جمع عاشقان او تولد شاه عاشقان را در چایی از این دینا به پا داشتند. این بار متفاوت از دیگر سال ها، بی حضور جسمانی او، او که وجود خاکی اش با خاک پیوسته. اما . . . حقیقت وجودش هم چنان با ماست، مگر عشق را مرگی است و او که سلطان عاشقان است همیشه بر اریکه دلهای عاشقان دلبرانه بر تخت نشسته است. موج عشق و شور در فضای چمع عاشقانش پراکنده بود و اگر افسوسی از نبود جسمانی او در اندیشه ها خودنمایی می گرد از ناتوانی ما بود که حقیقت عشق را در گسترۀ هستی ادراک نمی کنیم و آنرا در قالب می خواهیم.

یادوارۀ تولدی بود، تولد انسانی که نماد عشق بود، و با بودش در این هستی چنان تاثیری بجای گذارد که چاوانی خواهد بود. هر کلامش، هر شعرش و هر نوشته اش به دازای هستی خواهد بود و چذبه اش هر طالب عشق را به خود چذب خواهد کرد

همیشه و تا ابد پیروان عشق در هر دوری و هر مکانی با او خواهند بود.